وقتی که قلبهایم کوچکتر از غصههایم میشود،وقتی نمیتوانم اشک هایم را پشت پلکهایم مخفی کنمو بغض هایم پشت سر هم میشکند ...وقتی احساس میکنم بدبختیها بیشتر از سهمم است و رنجها بیشتر از صبرم ...وقتی امیدها ته میکشد انتظارها به سر نمیرسد ...وقتی طاقتم تمام میشودو تحملم هیچ ...آن وقت است که مطمئنم به تو احتیاج دارم و مطمئنم که توفقط تویی که کمکم میکنی ...آن وقتاست که تو را صدا میکنم و تو را میخوانم ...آن وقت است که تو را آه میکشم تو را گریه میکنم ...و تو را نفس میکشم ...وقتی تو جواب میدهی،دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی ...و یکی یکی غصهها را از دلم برمیداری ...گره تکتک بغضهایم را باز میکنی و دل شکسته ام را بند میزنی ...سنگینی را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی ...بیشتر از تلاشم خوشبختی میدهی و بیشتر از حجم لبهایم، لبخند ...خوابهایم را تعبیر میکنی،و دعاهایم را مستجاب ...آرزوهایم را برآورده می کنی ؛قهرها را آشتی میدهی و سختها را آسان تلخها را شیرین میکنی و دردها را درمان، ناامیدی ها، همه امید میشوندو سیاهیها سفید سفید ...شايد بوي ياس حضورت را در خيالم مي پرورانم و شكوه نامت را يدك كش نفس هايم مي كنم و اعتبار دنيايم ولي شانه هايت را براي گريه كردن دوست مي دارم
آنان خدايان خورشيد اينان خداي زمين ها
اما ببين اي دل من آنها كجايند و اينها
اي كاش از ما نپرسند بعد از شهيدان چه كرديد
اخر چه دارد بكويد انبوهي از نقطه چين ها
در اين سفرها اسيريم آخر چه سان پر بگيريم
وقتي ميسر نباشد پروازي از روي مين ها
هنگام تقسيم توفيق منهاي ما پر كشيدي
اي ضرب شستت زبان زد در جمع بالا نشين ها
آن شب اگر نسلي ازسرب مي گشت گرد گلويت
اين روزها در طوافند دور سرت حورعين ها
آينه بودي شكستي دل جز به آيين نبستي
تو دست بالاي دستي اي بهتر از بهترين ها
مرز های سکوت ...من از گوشه این تنهاییبه سکوتی خیره شده امکه مرزهای آن تمام دنیای مرا فرا گرفته است شاید وقتی، جایی، کسی، زمانیآرزو داشت این مرزها را پشت سر گذارداین سکوت را بشکند
نمی دانم
شاید ....
ومن سرسختانه به دفاع از حيثيت سكوتم پشت برتمام حقهاي طبيعي ام مي كنم و حفظش خواهم كرد
ثانيه ها درسبقت گرفتن از همديگر مرا به صبوري و مبارزه دعوت مي كنند و من عجولانه چشم به پايا ن راه ولحظه وصال دوخته ام .دير زماني است كه ديگر زانوهايم توان بار دوش هايم را ندارد ولي اين زحمت را به دوش كسي ديگر نمي گذارم تا نوك تيز خنجر طئنه ها قلب پر از.....ام را نرنجاند (اچه جالب شما هم دانشگاه سراسري قبول شديد ببين معجزه سهميه را....................)
حلقه هاي دوار اشك بر صورتم مي نشيند و باز هم سرسختانه چنگ به سكوت ام مي زنم غنچه خنده را ميهمان لبهايم مي كنم مي گويم سهميه مال تو بغل بابا مال من،سهميه مال تو جرات گفتن كلمه بابا مال من،سهميه مال تو جواني از دست رفته مادر مال من،سهميه ي من مال تو عطر تن پدر مال من ،اصلا همه چيزم مال تو يك شب طعم پدر داشتن مال من.............
هنوز هم التهاب با من است و زمان، نبود تو را بیشتر میكند. كجاست عادت خاك؟ كجاست سردیاش كه مرا نمیگیرد. باور دارم كه هستی. هنوز منتظرم كه چشمان منتظر تو را ببینم، وقتی مسافرِ خانه تو میشوم. سایه مانده روی دیوار اتاقت غریب است و غریبی میكند. هنوز بغضم میشكند وقتی عقربهها میرسند به 2 عصر وقتی قلبت ایستاد و قامت بلندت ترك خورد...
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط:
برچسبها: